سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لیلی با من است !
نویسنده :  saeedeh

کسی در عباس فریاد میزند:بنوش تا توان جنگیدن باشد.بنوش تا توان رسیدن آب به خیمه ها باشد ،

بنوش تا در خیمه سهمی از آب برنداری.

-مگر چیزی از فرات کم می شود؟

-مگر حسین راضی نیست؟

-مگر...

نه نه ،

موجی قوی تر از درون می گوید:

حسین تشنه است،کودکان سینه بر خاک می گذارند تا التهاب عطش را کاهش دهند.اصغر را قطره ای

آب کافی است.رقیه چند بار در بدرقه ی تو افتاد.سکینه رمق ایستادن نداشت.

در چشم های زینب می خواندی که تشنگی تارشان کرده است... .

نه ... هرگز.

آنها تشنه ترند.اصلا به آب نگاه کن ، چه می بینی؟

این کیست که در آب چشم در چشم تو دوخته است؟

عباس به آب نگریست.درآب ، حسین بود.موج ها در حرکت خویش ، حسین می نگاشتند.

صدای موج ، حسین بود.

به خویش برگشت و در خویش جز حسین ندید.

حسین تشنه بود ...

آب بنوش عباس !

آب خنک و زلال و گوارا با عباس سخن می گفت.دست رشید عباس در آب رفت.نوازش آب با دست های

 تشنه و لبهای تشنه تر چه میکند... .قطره های عزیز از کف می چکید.آب را بالا آورد تا فضای دهان رسید

نسیم خنک آب چهره ی عباس را می نواخت.

ساقی بنوش ، گوارایت باد.

باز در موج ها ولوله افتاد : حسین ، حسین ، حسین ...

 

 

این مشک تنها آب نبود.

سند ارادت عباس بود به حسین ،

پرچم عشق ورزی و محبت به کودکان... .

                               مشک آیینه ی آیین عباس بود.

....

اما آه و دریغ.تیر بر مشک نشست.آب و خون در هم آمیخت.عباس چشم بر مشک گربان دوخت و هنوز

 اولین قطره اشکش در نا امیدی از آب چکه نکرده بود که تیر بر چشمش نشست.خون جوشید.دنیا ،

تیره و تار شد و دو چشمه ،چشم و مشک ،بر مظلومیت سردار گریستند.رمق،اندک اندک فرو می چکید

که تیر دیگر بر سینه ی ساقی نشست.

مهتاب کربلا در آستانه ی افول بود...

آفتاب را صدا زد،صدای عباس در نخلستان پیچید که :

"برادر،برادرت را دریاب..."

 

 

اندکی بعد ، سر عباس بر زانوی حسین بود.بوی حسین در مشام عباس پیچیده بود.اشک آفتاب بر

مهتاب می چکید و او شادمان دست مهربانی بود که بر پیشانی اش کشیده می شد.

حسین سر عباس را به سینه فشرد.آخرین زمزمه از حنجره ی خشک عباس تراوید :"برادرم حسین

 خون از چشمانم بگیر تا آخرین بار سیمای زیبایت را ببینم .

مرا ببخش که دست ادب برای نهادن بر سینه ندارم ."

 دستی کبود خون از چشمان عباس گرفت.دست صمیمی زهرا بود.عباس چشم گشود.مادر بود و برادر.

تبسمی کرد و از کام عطش زده اش تراوید:"خوش آمدی مادر،خوش آمدی برادر."

در بدرقه ی نگاه زهرا و حسین ،

عباس با دو بال تا بهشت خدا پر گشود ...

...  .

 

 

 


چهارشنبه 86/10/26 ساعت 7:40 عصر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
ماه در آب ( محمد رضا سنگری )
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
17928 :کل بازدیدها
9 :بازدید امروز
0 :بازدید دیروز
درباره خودم
لیلی با من است !
saeedeh
از آن دسته آدم هایی هستم که انتهای نامم نقطه چین می گذارند ؛ حال هر طور می پسندی تفسیرم کن !
حضور و غیاب
لوگوی خودم
لیلی با من است !
لوگوی دوستان
لینک دوستان
سرزمین ...
کسی که مثل هیچکس نیست

وبلاگ رسمی دوستداران و منتقدان دکتراحمدی نژاد
گیلاس آبی
یادداشت های یک خبرنگار
کسب درآمد اینترنتی
نسل برتر
* همیشه در قلب منی *
توهمات قرن 21
ساحل نشین اشک
تنها ترین تنها
. : آدم و حوا : .
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
هانیبال
عــــشقـــــولـــــک
امیدزهرا
قدرت شیطان
آقاشیر
مقالات مشاوره و روانشناسی و اختلالات روانی و رفتاری
اشتراک
 
آرشیو
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
طراح قالب